***
کامین ریوار پا خست ؟
اویشن آو بی که
باری فره تر بی
دنگ مور تییی
سوز ِ چمری
دنگ خلپان ژان
ُتر ِ شعر ها له شونمانا
خزو
قوری سی یگو و آگر ی گو
دوار ِ بی دریگ
آی
شیر کو بی کس
این شراب ده سا له بود
: روزی رویا یی بی صدا درون ما می میره . مثل انقراض آخرین گو نه ی جا نوری که طعمه ی حشره یا موجود دیگری می شه، احساس می کنم دارم منقرض می شم .
این را عباس می گفت که هم عا شق زنش بود و هم به اندازه ی یک بد کاره به او بد گمان بود و هر وقت نسرین به خانه می رسید به او ذل میزد و گاهی چشما نش پر اشک می شد : امروز با کی بوده ؟
به همه کس شک داشت ؛ همسا یه ، میوه فروش ، رفتگر و هر آد می که بوی مرد می داد .
چهاردهم مرداد، دهمین سالگرد ازدواج اونا ست . از غروب همه چیز برای پراداختن به یک سور کوچک خا نواد گی آماده می شد ، نسرین امیدوار بود بی هیچ اتفا قی شب خوشی داشته باشند . به بد گمانی های عبا س تن داده بود و کار از قسم خوردن و اثبات کرد ن ها گذشته بود ، توی کله ی عباس رفته بود که نسرین را با تما م مر د های شهر شریکه . وقتی دما غشو نزدیک نسرین می برد که زو ا یا ی تن اش رو بو بکشه مشمئز می شد ولی اجازه ی این کار رو بهش می داد و در پا سخ سئوال عبا س که می گفت : میو ه ای بود ؟
میگفت : د ما غت چی میگه ؟
عباس با لبخند تلخ و هیستریک می گفت : بوی هلو میده .
عباس از دو چیز مطمئن بود . پسرش «مهران » که کا ملن شبیه ما درش بود .
: این پسر خود ِ خود مه .
و به من : تو مرد نیستی که تا حا لا ازدواج نکر د ه ایی ، همین .
مشا ور گفته بود : این یک اتفا ق خود خواسته است . البته نه به نسرین ، به من که صمیمی ترین دوست عبا س هستم و تنها کسی که عبا س ظا هرن به او شک نداره اینو می گفت .
گفتم : آقای دکتر معنای خود خو استه چیه ؟
گفت : عشق ، عشق های کور ، او در واقع آرزو ی خودشو برای نسرین داره ، عباس مردی نیرومند تراز دیگر مرد ها ست ، او باید حرمسرا می داشت ( می خند د ، ا شاره هایی می کند ) و به دلیل عشق عجیبی که به همسرش داره ، این آرزو را در واقع به او بخشیده و در ذهن خود عملی کرده . این یک بیمار یه و از تصور همآ غوشی نسرین با دیگران ؛ در عین رنج بردن لذتی بیمار گونه می بره .
نسرین با لبخند می گه : عباس باور ت میشه چی برای امشب قا یم کرد م ؟
: چی ؟
حا لا بهت نشون می د م .
و با طنا زی از کنار عباس رد میشه و تما م با لا تنه ی خود را می کشه زیر کا نا په و نیمی از بد نش بیرون می مونه ، شلوار جین چسبان مارک دار و کش و قوس نسرین برای بیرون کشیدن شیا ء نا شنا خته ای در اون ته ، مه ها .
عباس داد میزنه : سگ پدر . و ا مانش نمی دهه
نیمه شب آ ژیر گشت پلیس و آمد و شد ها و قیل و قال همسا یه ها و آسانسوری که تا طبقه ی هفتم هی بالا و پا یین می کنه
از در گا هی عباس را می بینم . روی مبل تکی لم داده . پا ها را روی هم انداخته و به سیگارش پک می زنه .
میگم : جناب سروان من از دوستان خا نو اد گی شونم بذارین بیام تو .
وارد ها ل میشم . از بیرون صدای وز وز جمعیت به گوش می رسه . تما م اهالی شهرک با خبر شدن . خون روی قالی و کف سرا میک ها ما سیده . خطی نیمه کاره دور نیمه ی جنازه کشید ه اند . آد م های غر یبه ای توی خونه وول می خوردند . یکی دستور میده : کا ناپه رو کمک کنید از روش ور داریم .
من یه سر کا نا په رو می گیرم و یکی دیگه هم اون طرفشو ، حا لا جسد کا مل میشه ، زنی که د مر روی زمین افتاده و دست راستش محکم یه بطری رو چسبیده
به عبا س نگاه می کنم : لعنت به تو عبا س ، این شراب ده سا له بود .
از خا نه بیرون می زنم . آسا نسور پر است . از پله ها پا ئین می روم ، هفت طبقه گریه می کنم : با پسر بی مادرم چه کار کنم ؟
همین چهار شنبه آزاد می شود
چمان و چمیده
چرک و چروک
با چمدانی خا لی
زخم ها یت را چه کسی خو اهد د ید ؟
او هم که مرده است
=======================
شبی دیگر
تختخواب ها را بی صدا می سا زند
با لش ها بی صدا تر
پتو را روی ات بکش
صدای نفس ها
با زو زه ی باد و گرگ
در هم می آمیزد
پنجره هم که از خو د مان است
خروس
تلو تلو خوران خود م را به تخت خواب رسا ندم و در عمیق ترین خواب ممکن غوطه ور شدم ، حتی نتو انستم طبق معمول با لش را زیر شا نه ی چپ بکشم . و د یگر هیچ . بعد به یا دم آمد آ ن شب کسی در خانه نبود و من پیش دوستان رفته و آخر شب خودم را به تخت خواب رسا نده بودم ونیمه های شب صدای عجیبی مرا از اعماق رو یا های مواج و تو در تو بیرون کشید . تو انستم غلتی بزنم و در هما ن حا ل نا با ور به صدا یی که از دا خل آپا رتمان شنیده می شد گو ش خو ابا ند م . یک قو قو لو قو قو ی مردانه و پر و پیمان : نه این امکان ندا شت . دوباره سرم را تو ی خواب شیرین فرو کرد م . حتمن از پیا مد های پر خوری شب پیش بود. اما انگار این فا جعه اتفا ق افتاده بود و خروسی گردن کلفت در خا نه بود . اما کجا و چرا ؟ در حمام را که باز کردم در پرتو گزنده ی لا مپ چشمان خون گرفته ی خروس را دید م که قد قد کنان حریف می طلبید : آخه تو از کجا آمد ه ایی ؟ ندانستم کدام فحش را نثارش کنم ؟ اما فحش را دادم و سرگردان به چه کنم ؛ چه کنم افتاد م . یک خروس حقیقی در شب و حمامی حقیقی ... حتمن کار پسرم بود و بوی دسته گل جدیدش داشت به مشام همسا یه ها می رسید . صدای پا را به وضو ح از طبقه ی با لا شنیدم . صدای خروس چیزی بود در فاز مرحوم پاوارتی درعالم خروس ها ؛ یک مبارز آوازه خوان ، مغرور و طلب کار . کاری نداشت ساعت چنده . احمق خیلی زود شروع کرده بود ساعت سه صبح آب گرم را ریخته بود ته حلقش و مجتمع را روی سر گذا شته بود . زل زده بود به من و انتظار داشت حریف من با شم ، د وسیخ از قا عده بیرون به ستون پا هاش وصل بود و تاج بر افرا شته و خو نین اش حا کی از مبارزه های نا موسی فراوانش بود . به یاد فرمول روغن و انتهای بد ن افتادم . فکر خوبی بود . آشفته ؛ سر کشو رفتم و از بد حا دثه و استیصال به پماد پیرو کسی کام بسنده کردم و در لا بلای قد قد های معتر ضا نه و تهد ید ها شروع به ما لیدن پماد به مجاری دفع باز دم کردم که از استحکام عضلا تش بکا هم و انسجام افکار وما هیچه های مصرفی را کا هش دهم . پیرو زمندانه لبخندی زدم و خروس را کف حمام رها کردم و زیر لبی گفتم حا لا جمعش کن پدر سگ . و توی خواب شیرجه زدم غافل از اینکه پماد ظا هرن تا ثیری معکوس در وجنات خروس ملعون داشت و صدای دو رگه اش به چها ر رگه تبد یل شد ضمن اینکه پیش از آن هر دو دقیقه یک بارشب را به صبح وا صل می کرد حا لا شده بود هر یک دقیقه یک بار . شاید هم لذت فراوان برده بود از آن روغن مالی وبه وجد آمده بود ؛ این کاره . باید قبل از بیدار شدن دیگر همسا یه ها چاره ای می جستم ، آها ؛ نوکش را اگه کور یا مسدود می کردم ، دیگر از کجای جد و آ بادش می تو انست قو قو لو قو قو کند؟این را هم با ید امتحا ن می کردم نوار چسب را بر دا شتم و دو باره رو در رو شد یم . عشو ه ای هم به رفتارش اضا فه شده بود . تنگ بغل گر فتمش و از ته کاکل شروع کردم به چسب کاری ؛ تا نوک ِنو کش . سورا خ های تنفسی اش را هم دقت کردم با ز بماند ، قیا فه اش دیدنی شده بود . باز رها یش کردم تا بداند با اولاد آدمی در نیا فتد که آخر ابتکارو نو آوری است . اما اولاد آدمی نمی دا نست بزاق دهان خروس گند می زند به چسب نواری . حا لا خروس شو شتری می خو اند . شک ندا شتم صا حبش به همین دلیل اونو فر و خته بود که فکر می کرد التون جا ن خروس ها ست . یک راه برا یم مانده بود . کارد وسلا خی و خون و خونریزی ، فردا هم زرشک پلو با خروس . دست به کارد شد م ، اما وجدا ن ِ ما آدم ها وقتی خواب آلودیم و سر شب هم زیاد خورد ه ایم خیلی بیداره . و همین وجدان ِژو لیده پو لیده گفت : قتل یک خروس به دلیل ِ آوازه خو انی ؟! مثل کشتن بلبل است به همین جرم . به یاد تمامی نقا شی ها و عکس ها و فیلم ها یی با عنوان چه باید کرد افتادم ، واقعن چه باید کرد ؟ راه دیگر این بود که کنار ش بنشینم و تا صبح نطقش را کور کنم ، اما باور کردنی نبود از یک وعده خو اندن هم نمی گذشت ، حتی اگر توی سرش می زدم مرتیکه ی احمق . حتمن پسرم پول زیادی با بت این خروس ابله داده بود اما چاره ای نبود باید از آ ن گذشت ، حا لا خروس زیر بغلم بود و پاورچین از پله ها پایین می رفتیم . توی راه پله و در بغل من تقا ضای یک بار قو قو لو قو قو کرد ، که نو کش را با انگشت شصت و اشاره گرفتم و زیر گو شش گفت احمق آبرو برام نذاشتی . با کازانوای نیمه شب به کوچه زدیم پارک کوچک روبروی خانه درخواب بود ؛ تا قدرت داشتم خروس را پرت کردم وسط با غچه ودر خت ها : لعنتی حا لا هر غلطی می خوای بکن . از رفتار من عصبانی بود ، قد قد های اعتراضی سر داد . به سمت خانه دویدم : کجاست مرغی که ناله های د ل تنهای تو را بشنود ، از مرغ های لخت توی یخچال ها که توقع دلبری نداری، داری ؟ در را آرام بستم و پا را روی اولین پله که گذاشتم صدای نکره اش بلند شد ، هوای آزاد و سبزه زار به شوق آورده بودش و چند گام با لا تر می خواند . صدای اش مثل کا میون های داف فراز و نشیب داشت ، در آپارتمان را بستم : دیگر تو یک خروس آزادی آنقدر چه چه بزن تا جونت در بره . رختخوابم سرد شده بود ، اما چه باک هنوز کله ام گرم بود و می شد غو طه ای زد ، اما صدای خروس دم به دم بلند و بلند تر می شد . احساس کردم خا نه ی ما را نشا نه رفته و خود را اهل این مجتمع می داند . به گل گشت رفته و حا لا هم حس وطن او را به سمت خانه می کشاند . باور کردنی نبود و سط کوچه ایستاده بود و سینه را جلو داده و در پا یان هرقو قولو با چشمان وق زده به چهره ی خسته و عصبا نی من در پشت پنجره نگاه می کرد . پله ها را دو تا یکی کردم و به کو چه زد م و با سنگ و چوب و هر چه دم دستم می امد دنبا لش کردم ، قد قد می کرد و احتما لن بد و بیرا ه هم می گفت . تا توا نستم پای برهنه دورش کردم در عین حال می پا ییدم کسی نا ظر بر این خل بازی نبا شد ، این بار من سمج تر از او بودم . شاید دوره ی خرو س های عا شق به سر آمده و این موضوع ربطی به عقا ید فمنیستی من ندارد که الحق مرغ چیز د یگری است ، از خرا مید نش گرفته تا ران های کبا بی یا آب پزش . پنبه ها را تو ی گو ش ام چپا ندم و پتو را روی سر کشیدم . خواب مرا ربود و صبح او را ...
+
+
سیا ست
می تر سند
ما ، نیز
میان ما / رودی تلخ
جا ری است
به نام ز ند گی
یک ترا نه
بیا عا شقی کنیم
در شیب نرم تپه ها
با ران دیگر نمی بارد
یک ترانه مانده
تا گل های دا من ات و
خلخا لی که بی قرار
پای تو ست
دوست من شعر
شعر اگر نبود
مرده بودم
تو اگر نبودی
بر مزار شعر ، می نو شتند
تاریخ مرگ
شبی
هم رنگ مو هایش
شعر اگر نبود ...
تو اگر نبودی ...
بسته ایی سیگار
زیر تمام پنجره های جو انیم
خو اهم رفت
در آن جا
زنانی با بالا پوشی گرم
مو های سفید خود را
شا نه می زنند
مشتی خاک
به سر می ر ی زم
مشتی د شنام می دهم
مشت می خورم
مشت ها ی م را می شو ی م و
آرام
آرام
اشک می ری زم
شاید مرد ه ایم و
این جا جهنم است
با کار گزارانی زشت و
لهیب درد
و یک سئو ال
تو این جا چه می کنی ؟
ای نشا نه ی بهشت
به آمبو لا نس
راه بد هید
از پا افتاده است ،
که
پا بگیرند
اینجا بازار بورس اوراد است
چه کسی می داند
خدا سبز است یا سیاه ؟
آن ها دروغ می گو یند
چشمان لوچ و نگاه مبهوت را ،
کسی مرگ
به
حساب
نمی آورد
و انجماد ِ تلخ ِ
مترو سو اران
نا گزیر
را
انگشترم را گم کرد ه ام
انگشتان چاق
لا غر
آدم های
شش انگشتی
صد و چهل ملیون دست
جواب تو را
چه با ید داد ؟
***
این همه
شما
ایشان - او
فقط ، تو
دها ن ام را شیرین می کند
بهشت می روم
معصوم
چرا که فر صت گناه
از من گر فته شد
خدا با جهنمی عاری از
عشاق
رندان و شا عران
چه خو اهد کرد ؟
یک فرجام
عشق یا مرگ
عشق برای آنان که ترا د یده اند
در کنار من
و یک آه ه ه ...
پیش از آنکه با فر جام خود
تنها بما نند
دوستت دارم
با بروج سه گا نه ی درد
ام کلثو م و
نیل خو اهر کارون و ارس
گفته با شم
روزی ما دلبسته ی
میدا نی بو د یم و
ر و یا ی پا یا ن فر اعنه
شا دی کا ل ات
اشک به چشمم می آورد
در سر زمینی که
پر ند ه های با لر ین نر قصند
با د عشق به گیس دختران نو زد
مردان مست کو چه با غی نخو ا نند
خو شبختی به رنگ تا ریک قلبی است
که حکم می را ند
به برشت بگو ئید
در سر زمین قلمهای لرزان
آدم
آدم نیست
با یک چراغ ، یک پیا له و
بسته ایی سیگار
زیر تمام پنجره های جو انیم
خو اهم رفت
در آن جا
زنانی با بالا پوشی گرم
مو های سفید خود را
شا نه می زنند
گناه
ایما نم
کو چه ای بن بست نبود
به با غی رسید م
بی آب و
مردانی آتش به د ست
در ختا ن گنه کار می سو ختند
جرم
گرده افشا نی بو د
-------------------------------
تسلیم
یا خو ن ا ت ریخته می شود
یا می گند د
این گو رستان
بوی خو ن آما سیده می دهد
بوی تسلیم
بوی بی غیرتی
------------------------------
بمبها و آد مها
کبو تران ِ بی پا
پر می کشند
خمسه ،خمسه
محمد را کشته است
گند مها ی سرخ
به با غچه سر ازیر می شوند
خلبان دعا می خو اند و
می رود
--------------------------------
چوپی
شکو همند می رقصی
دو د س ما له
نت ها ی رنگین به چشما نم
می نشینند
بگذار جهان گرد و سر گر دان بما ند
این پا یکو بی
ما را
تا هم آغو شی ِ
طبل و سر نا می برد و
غو غای حنجر ه ها ی گرم
قا صد
-----
بو سه ای به نسیم می سپا رم
ترا بجو ید
عطر آگین باز می گردد و
بر لبا نم می نشیند
آشتی
-----
چشمم با چشم دیگرم
قهر است
بیا یی
آشتی کنا نی است در
قعر چشما نت
تصا د ف
-------
آد مها د رک نمی کنند
را بطه ارو تیک آهن را
ما شینها به هم بو سه می زنند
آدمها به هم مشت
مزار
------
از من می رو یی
غنچه ، می خندی
عنچه ، نگاه می کنی
غنچه ، شکفته می شو ی
زند گان به مرگم
رشک می برند
فریب
------
در غاری د ور
برگ به تن خو اهم کرد
بیا و فر یبم بده
سیب در را هم بگذار
میدانی تاک
تن ام
لبریز شرا ب است
نوزدهم شهریور ماه مصا دف با سو مین سا لگرد در گذشت شاعر آزاده و نیک اند یش
احمد حیدربیگی عضو کا نون نو یسند گان ایران بود و به همین منا سبت در شهر همدان
دو ستدا ران او در محفلی صمیمی یاد او را گرا می داشتند ، کسا نی که با اشعار و شخصیت او آشنا یند می دانند پا ک زیست و هیچگاه از قدرت وا لای اندیشه و هنر خود جز در راه افشای پلشتی ها و تعالی خیر بهره ای د یگر نبرد ، بی شک روزی که انحصارها پا یان یا بد احمد حیدر بیگی جا یگاه ونامی در خور خو اهد یافت . به همین
منا سبت قطعاتی کو تا ه از آثار ایشان جهت گرا می داشت عر ضه می گردد .
کو چه ها
در من ،
هر سا ل
در ختی تنا ور به خا ک افتاد
+
می خو اهم
کو چه ها ی جنگل را به نا مشان بگذارم
تا را ج
ایستا ده ام گر سنه
بر کو هی از مس
و در یا یی از نفت
که از آن من است
و با تا زیا نه تو ،
زمین را می کا وم
و می ریزم در دهان کشتی ها به تا را ج
تا تو ،
تازیانه در دست ،
بمانی
عطو فت
در فصل عشق
آهو ان تشنه را کشتند
تا آیه های عطو فت را ،
بر پو ستها یشان
بنو یسند
دانه بندی
اندیشه را سرند می کنند
+
دانه های ریز،
از دریچه های مشبک ،
گذشته اند
+
دانه های درشت ،
با ید شکسته شوند
این چرخ زخمی
چه تلخ میگردد
چه تلخ
****
استخوان جسدها نمی گذارد و
خدایی مطلق
به زمین آمده است
+++++++++++++++
...
به چشمانم نگاه کن
هلهله گیسوی تو هم
شادم
نمی کند.
+++++++++++++++++++
جوانی
بارشی عجول
در گذر از ناودانی تفته
تبخیر زمزمه ای و
دیگر هیچ
رها در دریا
شبنمم
بر گو نه گلی چون تو
دوستم بدار آنگاه که شا یسته نیستم
پیش از آنکه
اشاره ای شوم
به زمین. ( برگرفته از مجمو عه ریلی برای عبور)
واژ ه ها / پل می شوند
در فا صله من و تو
اما
واژه عشق هم
نمی گنجد.
نمی خو اهم بروم
حتی اگر
بغض ات بترکد
ابرها را نگاه کن
یکی دل تو / یکی دل من
شتکهای روی شیشه
یکی اشک تو
یکی اشک من
بیا بنشین
پس از باران
چمدانم را می بندم.
گفتی :
آدمها زود فرا موش می کنند!
رد پا یت را باز می گردم
به نقطعه ای که
از چرا غ قرمز عبور کردی و
من با چراغی سبز
در انتظارت بودم
هنوز
دامنت
بوی بهار می دهد.
سال هشتاد و هشتاد بی گمان یکی از پر ثمر ترین سا لها برای ایرا نیا ن بود، سالی که فرزندان
خا نو اده ایران به بلوغ رسیدند وشروع به آرزو کردند ، سال هشتاد و هشت سال دگر گو نیها و
جسا رتها بود ،پدران و مادران هو شمند در یا فتند سر کشی های فرزندان آنها دلیلی ندارد جز آرزوی تغییر شرایط تو سط نسلی که صا حب و متعلق به زمان خود است ، از تغییر هیچ گریزی نیست روزی زنده یاد دکتر اشتری از دوستی فر هیخته و متمکن پر سید : مهندس چند فر زند داری ؟ و ایشان در
پا سخ گفتند یک دختر و یک پسر . رهنمود و عکس العمل دکتر جا لب بود او گفت : مهندس برای رضای خدا و پیشرفت کشورت سعی کن به تعداد بچه هایت بیا فزا ئی ، جا معه ما نیا ز به فرزندان فهیم و با
فر هنگ دارد و این از عهده پدران و مادران آگاه بر می آید و شما خساست به خرج داد ه اید ، در حا ل
حا ضربدون تردید با سواد ترین و آگاه ترین ملت در بین کشورهای خا ورمیانه ایرا نیا ن هستند در گیر یها و اعترا ضات به دولت و انتخا بات از نشا نه های این رشد و آگاهی است خارج از تهمتها و بر چسبهای عد ه ای به کلیت معترضین باید باور کرد پا را متر های مو جود حا کی از بروز مدنیت در ظا هر و با طن
جا معه ما است ،متاسفانه بخشی از حاکمیت با وجود سا لیان سا ل تر و یج حر یت و آزا دگی و تشویق جو انان برای احقا ق حق ، بار آمدگان این مکا تب را که ثمره شعار هاو پندارهای خود ایشان بوده اند را انکار می کنند ، معا دله بسیار ساده ایست ، گفتید امام حسین از حق خود نگذشت و این جو انان آمو ختند ، رجو ع کنید به فیلمها ، سرودها و شعارها ی حق طلبانه و خطا به ها ، تحت تا ثیر آنچه که شما گفتید و مبلغش بودید جو انانی دلیر زاده و رشد یافته اند که مو را از ماست بیرون
می کشند ، به جزئیات مسا ئل انتخا باتی نمی پردازیم ،مثل سرعت بهت انگیز شمارش آرا ( در کشورهای دیگر حتی تا یک یا چند هفته طول می کشد ) و دیگر
دلا ئلی که این جو نان /در اصل صا حبان فعلی کشور را دچار تر دیدها و عکس العمل ها کرد ، در سا ل هشتاد و هشت این اتفاق رخ داد و
بر گشتی هم در بین نیست این غلطک به راه افتاده و تر مزی هم ندارد ، انداختن سنگ و کلو خ برای کند کردن یا متو قف کردن آن هم فا یده نخو اهد داشت ، در این سا ل مقدس بسیاری از پر د ه ها فرو افتاد و مردم در حا ل حا ضر گزینه بر داری می کنند و گر نه اتفا قات و افشا گر یها و پرده دریها همگی در حا فظه مردم جای گیر شده اند ما ( به یومن تکنو لوژی مو جود ) دیگر دارای حا فظه تاریخی هستیم و هر یک از در یا فتها به نو بت برای حل شدن روی میز کار قرار خو اهند گرفت ، مشکل در حا ل حا ضر
فا صله تو هم و حقیقت ، فا صله لمس و تو صیف است که ما را به سوی خواست همگانی و حقیقی بشری سوق دهد یا ندهد ودرنهایت برای باور جبر و ضرورت تاریخی می بینیم بر خلاف عقیده بسیاری از متعصبین در دهه های پیش که مخا لف سواد آموزی زنان بودند و آموختن را به طور کلی برای زنان تقبیح می کردند، عقیده آنها به صورت خزنده منسوخ و تسلیم خو است مر د مان شد ، نشد ؟ آمار زنان تحصیلکرده فرهیخته و هنر مند نشانگر شکست این تفکر است ما بقی قضا یا هم به همین سر نو شت دچار خو اهند شد یعنی آنچه که خرد جمعی حکم کند نهایتا"لازم الجراست این را تاریخ می گوید ،آیا
پو شش بانو ان ما طی این سا لها تغییر نکرده ؟ بخشی حکو مت تخفیف داده و بخشی هم با نو ان خود را سا زگار کر د ه اند و حد وسطی نسبتا" معقول از دید دو طرف را یج شده ،(بدور از آرمانگرائی ) آیا دختران جوان سال هشتاد و هشت با پو ششهای اسلامی فعلی می تو انستند در سا لهای اول انقلاب در انظار ظا هر شوند ؟این بدین معنی است که هر دو طرف در زمینه های بسیار آموخته شده و کوتاه آمده یا خود را تطبیق داد ه اند در مورد ما بقی قضا یا هم به همین ترتیب ،ضرورت زمان می گو ید ( به خو است بخش اعظم جا معه ) در قو انین انتخا باتی باید اصلا حا تی صورت گیرد ، یا می شود یا خو اهند کرد ، چنانکه افتد و دانی ،ایرانیان با ید به سا ل هشتاد و هشت مبا هات کنند با وجود تمام خسا رات اعم از جا نی و مالی ( بسیار هنگفت) )که پر دا خته ایم جهش عظیمی در باوردو طرف ماجرا پیش آمده اگر از پتا نسیل مو جود بهره درست گرفته نشود بی تر دید آنا نکه تن به تغیرات و اصلا حات نمی دهند راهی به جز انزوا و خروج از دور تاریخ نخو اهند داشت ،مناسبات تکنو لوژیک بین المللی و آرزو مندی جو نان ایرانی آنچنان به سر عت موجب رشد گردیده که به صورت آشکار می بینیم نسل کهنسال و میا نسال در سر عت حر کتها و تصمیم گیر ی ها جا ما نده و می ماند وباید بکو شد برای حفظ موقعیت خود دست به بازسازی و خو د سازی بزند ، سا ل هشتاد و هشت سا ل آزمون بود و سا ل باور ها ، در یا فتها ، آمو ختن و شفا فیتها ، سا ل هشتاد و هشت سا ل کشف حقا یق بود و سالهای پس از آن بلطبع سالهای تصیمم و تغییر خو اهد بود ، با امید به روشنایی و تبلور حقا یق بیشتر در اذهان کسا نی که به سعادت و نیک بختی ایران فکر می کنند به امید اینکه با کمترین هزینه بزرگترین دستاوردها را داشته باشیم چون به خود و جها نیان ثا بت کر د ه ایم ملت ایران به جایی رسیده است که تجارب قرون را به ابزار برآورد آرزو هایش مبدل کرده است و به هنگا می رسید ه ایم که بگو ئیم اگر مسلما نیم و شیعه به دلیل شعور بسیار زیاد و هو شمندی ما ست ، به امید اینکه سیگنا لهای ارسالی در پهنه این سرزمین به گو شها و دلهای روشن بنشیند و همگی در یا بیم هنگام جو لان ایران و ایرانی رسیده است و در جها نی که به آفت سر گردانی مبتلا ست بگو ئیم بدرود سال پر بار هشتاد و هشت ودرود به سالهای آینده که کا شته هایمان را در روشنا ئیتان بدرویم .
گرگی / گاوم دریده بود
از گردی زمین
گاوی کم می شد
کودکی ام را از بینی بالا کشیدم
شیونی شور
ماده گرگی مگر تسکینم دهد
یا قطعه شعری عاشقانه
برای گاو
گرگ و
بره ای
که در من است.
( از مجمو عه ریلی برای عبور)
رذا لت ها به سو یت
شلیک می شو ند
تلوزیون را ببند و
پناه به پنجره ببر
از خیا با ن می گذری و
شمرده می شو ی
ارمنی مهر بانی جستجو کن
در سیاه روز به پیا م هایت سر می کشند
عا شقا نه هایت را پنهان کن
در ای میل هایت نگو چه دید ه ای
غارها از
رد پای رو شنت
ذله می شو ند
در رو یا هایت کو چه با غی بیاب و
به خاطر بیاور
عفو نتی پا یدار
نگذاشت بدانیم زندگی چیست*
جهان چر خید
و
ما
نچر خیدیم.
بیداری
اژدهای خفته بیدار می شود
با پچ پچه ها
چینی ها می گو یند
همان کر مهای کو چک کو شا
با تو م می سازند
تا اژدها خفته بما ند
به آنها بگو ئید
ما
با نعره آغاز می کنیم
از رو سها بپر سید
که داغ فشنگ، تفنگ عبا س میرزا را
بر با سن دارند
پیش از تو لد سو گند ها و
فر یب ها .
مقد س من
شک ندارم مقدس بودی
که
پیش از آغاز نفسها
حیوانی سر خو رده را به
بیا بانی سرخ تاراند م و
انسا نی غمگین
تا ابد به چشمانت
خیره ماند.
چقدر حرف
برای گفتن با تو دارم
شرو عش این است
فقط تو ماند ه ای
که یادت
دلم را
می لرزاند.
خلقی دیدم !
تر سا ن و گریزان !
پیش رفتم .
مر ا تر سا نیدند، و بیم کردند که :
- زنهار ، اژدهایی ظا هر شده است
- که عا لمی را ، یک لقمه می کند !
- هیچ با ک ندا شتم .
پیشتر رفتم ، در ی دیدم از آهن –
پهنا و درا زای آن ،
در صفت نگنجد –
فرو بسته !
برو قفل نهاده ،
پا نصد من !
یکی گفت :
- در اینجا ست ،
- آن اژ دها ی هفت سر!
- زنهار گرد این در مگرد
مرا ، غیرت ،
و حمیت ، به جنبید !
بزدم ،
و قفل را ، در هم شکستم ،
در آمدم ، کرمی دیدم !
زیرش نهادم و فرو ما لیدم ،در زیر پای
و به کشتم !
« شمس تبریزی » - خط سوم